سالن آرایش صادقیه
سالن آرایش صادقیه | شروع گرفتن صفر تا صد خدمات زیبایی در انواع لاین مو با کیفیت 100% تضمینی, لطفا میزان اهمیت سالن آرایش صادقیه را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن آرایش صادقیه را برای شما فراهم کنیم.۲۶ آبان ۱۴۰۴
سالن آرایش صادقیه چه چهره رقتانگیز و دلخراشی. » «من هم همین حس را دارم. از یک ماه پیش که برای کار – سوزندوزی یا هر کار دیگری – پیش من آمد، هیچوقت نتوانستهام نگاهش را فراموش کنم. هیچوقت باور نمیکنم که او بتواند یک شیاد باشد. نه، نه! حقیقت در چهرهاش نقش بسته بهترین سالن زیبایی در تهران است – حقیقت و غم.» من همیشه خانم چانسی را دوست داشتم. درست در همان لحظه، در ذهنم داشتم به پشتش میزدم و او را «آجر کوچولو» خطاب میکردم، چون مشخص انواع سالن زیبایی رنگ مو و مراقبت از مو بود که او هم چیزی شنیده – شنیده و بیخیالش شده است.
سالن زیبایی : زن خوبی است! من مجرد بودم و آنقدر پیر نبودم که نتوانم این حس را داشته باشم؛ و گذشته از علاقهام به کسیدی، کل این ماجرا مرا به طرز چشمگیری مجذوب خود سالن آرایشگاه در تهران کرد. از آن زمان به بعد، هرگز از خانهای رد نشدم که با گرمی و صمیمیت به مادر یا فرزند سلام نکنم، یا با همان حس ناامیدی واقعی دلتنگشان نشوم. هرگز خانم چانسی را ملاقات نکردم که با علاقه از آخرین اخبار دوستش و تمام جزئیات روابطش جویا نشوم. هیچوقت چیز زیادی برای گفتن وجود نداشت. گاهی سفارش لباس بود.
سالن آرایش صادقیه
گاهی تعمیر لباس بچهها – و گاهی هم پیرایش کلاه یا کار کردن با تور تنیس، که به او کمک میکرد بدون اینکه غرورش جریحهدار شود، خرج زندگیاش را دربیاورد. اینها جزئیات کوچکی بودند که شاید در صحبتهای زنانه مطرح شوند، اما به نظر میرسد برای یک مرد جالب نباشند. با این وجود، آنها برای من جالب بودند. آنها بیشتر اهمیت داشتند. عصرها، وقتی تنها مینشستم و زیر نور ستارگان سیگار میکشیدم، به من کمک میکردند تا تصاویری را در ذهنم مجسم کنم و او را همانطور که شاید در همان لحظات مشغول به کار بود، ببینم.
اگر میتوانستم، هر کاری برای کمک به او انجام میدادم، اما کاری از دستم برنمیآمد. حتی یاد گرفته بودم که نمیتوانم به اندازه کافی ابراز همدردی یا علاقه کنم، مگر به قیمت توهین به او. یک بار که اتفاقی در یکی از خیابانهای اصلی اردوگاه با او ملاقات کردم و با او قدم میزدم، دو خانم که فکر میکردم با آنها رابطه کاملاً دوستانهای دارم، با سردی حرفم را قطع کردند. این موضوع مرا به شدت آزار داد، نه به خاطر خودم، بلکه به دلیل توهین و بیعدالتی به کسی که قدرت ابراز ناراحتی از آن را نداشت. وقتی فهمیدم که عاقلانه است در مقابل این موضوع سر تعظیم فرود بیاورم و با نشان دادن کمتر، دوستی بیشتری را ثابت کنم، بیشتر رنجیدم.
صبح روز بعد هنوز داشتم از این وضعیت زجر میکشیدم که یکی از آن احمقهای کودن و دست و پا چلفتی که انگار در هر جامعهای، هر چقدر هم کوچک، یک یا چند تا از آنها پیدا میشود، به من حمله کرد. «بهت میگم رفیق، ببین، میدونی! تو که اهل بازی نیستی، میدونی رفیق! خانم ازت پیش من شکایت کرده. میدونی منظورم چیه.» از این «نمیدانم» و «جیغ» کش دادنِ همیشگی متنفرم – همان چیزی که آدم را با «پیرمرد» و «عزیزم» نوازش میکند و زنش را «خانم» خطاب میکند. اما جدا از این، امروز به طور خاص آماده نبودم که تسلیم خشم بیشتر شوم. همانطور که قبلاً گفتم.
هنوز داشتم زجر میکشیدم. گفتم: «رفیق، میشه ازت خواهش کنم واضحتر بگی؟» «چرا، همه چیز را ول کن رفیق پیر! منظورم را که میفهمی… اِ. البته اگر فقط ساکت بمانی، به من ربطی ندارد، مگر نه؟ اما به کسی فرصت نمیدهی، مگر نه؛ و آخرش که نمیتوانی با خرگوش بدوی و با سگهای شکاری شکار کنی، و از این جور چیزها، مگر نه؟» سعی میکردم خونسردیام را حفظ کنم، اما متأسفانه خیلی موفق نبودم؛ با این حال تا جایی که میتوانستم با آرامش گفتم: «دوست من، این حرف خیلی بدیعی است و بدون شک به همان اندازه هوشمندانه است، اما اگر آنقدر لطف کنی که آن را به کار ببری تا من بتوانم آن را بفهمم، خوشحال میشوم.» «ببین رفیق، اگه تو روز روشن با همچین زنی راه بری، خب، انتظاری که نمیتونی داشته باشی…» گفتم: «بس کن!» به زحمت نفس نفس میزدم تا حرفی بزنم.
سالن آرایش صادقیه نیازی نداشتم کسی به من بگوید که در آن شرایط بدترین و غیرعاقلانهترین کار ممکن را انجام دادهام. البته من به خوبی میدانستم که وقتی پای یک زن در میان است.
صادقیه
دو چیز بسیار ضروری بهترین سالن زیبایی در تهران است – اینکه مرد خونسردی خود را حفظ کند، و اینکه در دفاع از خود سنجیده و حتی محتاط باشد. چون در اولی شکست خورده بودم، لزوماً در دومی هم شکست خورده بودم، و وقتی این را فهمیدم، از خشم و ناتوانی بیمار شدم. میدانستم داستان چگونه پخش خواهد سالن زیبایی در تهران شد، و دقیقاً میدانستم وقتی به باشگاه و بورس میرسد و از دست برخی از قصهگویان متخصص میگذرد، چگونه اصلاح، بسط و با ژستهای گرافیکی مصور میشود ؛ و برای جلوگیری از نتیجهی اسفناکِ بیارزشی و تحریک بیشتر، چند روزی از آنجا دور شدم تا به خودم – و داستان – فرصتی بدهم. چند هفته پس از این ماجرا گذشت.
که در طول آن خانم مالاندان را خیلی کم میدیدم و چیز زیادی نمیشنیدم. گهگاه از افرادی که به صف میآمدند، نام کسیدی را میشنیدم. با وجود غرغرها و نارضایتی ظاهریاش از طبیعت منطقهاش، هیچکس باور نمیسالن آرایشگاه در تهران کرد که برش کسیدی آنقدر بیفایده باشد که او حاضر به اعتراف شد. کسیدی آنقدر پیر بود که نمیتوانست به هیچ اعترافی که میتوانست علیه او به منظور کاهش قیمتها در قراردادهای آینده استفاده شود، تن دهد. کسانی که میتوانستند قضاوت کنند، او را به این نتیجه رساندند که از آن کار نزدیک به ۱۰۰۰۰ پوند درآمد داشته باشد.
و حتماً چیز ناخوشایندی در چهرهام موج میزد، چون یکی دو قدم عقب رفت. «تا اینجا فقط یک احمق پرحرف بودی. اگر حالا ادامه بدهی، یک دیوانه جهنمی خواهی سالن زیبایی در تهران شد و باید عواقبش را بپذیری. منظورم را میفهمی. و علاوه بر این، چون آنقدر خوب بودی که اشاره کردی که من باید حرفم را خودم انتخاب کنم، میتوانم به تو بگویم – با اقتباس از مثال شادت – که من ترجیح میدهم «با خرگوش بدوم». میبینی! شاید منظورم را بفهمی! » حالا، قبل از اینکه دو دقیقه بگذرد.
سالن آرایش صادقیه منطقه او حدود شصت مایل از باربرتون فاصله داشت و تا آنجا که من میدانستم، او در طول پنج ماهی که از اولین ملاقاتم با او میگذشت، فقط دو بار به اردوگاه آمده انواع سالن زیبایی رنگ مو و مراقبت از مو بود. یک بار شبی بود که او را دیده بودم؛ بار دیگر وقتی که برای دیدن من به دفتر زنگ زد.


















