سالن آرایش طرشت
سالن آرایش طرشت | شروع گرفتن صفر تا صد خدمات زیبایی در انواع لاین مو با کیفیت 100% تضمینی, لطفا میزان اهمیت سالن آرایش طرشت را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن آرایش طرشت را برای شما فراهم کنیم.۲۶ آبان ۱۴۰۴
سالن آرایش طرشت موضع فرانسویها شعلهای از توپهای درخشان و تفنگهای درخشان انواع سالن زیبایی رنگ مو و مراقبت از مو بود و گلولههای آهنین زمینهای بایر را میشکافتند، زمین را میشکافتند و بیهدف در سراسر کشور میپیچیدند. لحظه سرنوشتساز فرا رسیده بود: اسپانیاییها دیگر نمیتوانستند کاری انجام دهند: فریاد ارتش فرانسه خنجری در قلبشان و رعدی در گوشهایشان بود، و هنگامی که در پنجاه یاردیِ برآورده کردن تمام امیدهایشان، سر ستونشان به پایین سقوط سالن آرایشگاه در تهران کرد، گویی زمین دهان باز کرده و آنها را بلعیده بود.
سالن زیبایی : جادهای عمیق و توخالی به موازات کارهای دشمن امتداد داشت که ستون وحشتزده در آن جمع شده بود. پناهگاه وحشتناکی! زیرا در این زمان دشمن از روی سنگرهای آنها پرید و بالای سر قربانیانشان ایستاد و با دقتی مرگبار گلولهها را بر سرهای فداکارشان ریخت، به طوری که دو هزار نفر از آنها طعمه دشمن شدند، بدون اینکه هیچ یک از مخالفان خود را نابود کنند. و گویی در انتظار چنین نتیجهای، دشمن یک توپخانه با کالیبر سنگین در پل مونتوبان ساخته بود که جاده را شیاردار میکرد و پشتههای زندهها و مردهها را شخم میزد – زندهها زیر مردهها میخزیدند تا برای لحظاتی کوتاه خود را از اثرات بیرحمانهی پرتابههای دشمن محافظت کنند.
سالن آرایش طرشت
عقبه اسپانیاییها اکنون بسته شده بود و گردنهایشان را از لبه پرتگاه مرگبار بیرون کشیده بودند.۱۳۰ در خلیج، آنها برگشتند و مانند کاه در برابر باد، در میان حجم و ابرهای متراکم دود که با شکوه در هوا شناور بودند، گریختند، گویی میخواستند وسعت عظیم پیروزی خود را از دشمن پنهان کنند. به محض اینکه فراریان توانستند به صورت یک توده در هم بپیچند، بار دیگر به رهبری گروهی از افسران اسپانیایی، پیاده و سواره، برای حمله دوم به جلو حرکت کردند. اجساد سربازان لشکر ششم، در مقابل ارتفاعات کالوانت و همچنین در اطراف دژ خانه آگوستین، بسیار پراکنده افتاده بود . در اینجا، سربازان کوهستانی و انگلیسی با فرانسویها در هم آمیخته بودند.
شهر تولوز تقریباً در فاصله بسیار کمی از غرب این ارتفاعات قرار داشت، از آنجا میتوانستیم ستونهای دشمن را که مسلح بودند در تِتِس-دو-پونت که از پلهای مختلف در سراسر آن محافظت میکردند، ببینیم.۱۳۶ کانال. آنها به نوعی در شهر محاصره شده بودند، زیرا تنها جادهای که برایشان باز مانده بود، نوار باریکی از زمین در جنوب تولوز، بین کانال و رودخانه گارون بود. در شب یازدهم، دشمن به سمت کارکاسون عقبنشینی کرد و از جاده سنت این، مونتگیسکار، بازیژ و ویل-فرانش به کاستلنوداری رفت.
این همیشه برای من مایه تعجب خواهد بود که چگونه لشکر ششم توانست تقریباً به تنهایی خط مقدم چنین موقعیت دشواری را به عهده بگیرد. روز بعد، هنگام عبور از رشته ارتفاعات، آتشبارهای یکی از تیپهای آن روی هم انباشته سالن زیبایی در تهران شد و من فقط پانصد تا از هزار و هشتصد تایی که صبح روز نبرد مؤثر بودند را شمردم. هر دو تیپ متحمل تلفات و جراحات زیادی شدند.
وحشتناکه! آدم رو میترسونه که فکر کنه بدبختی میتونه یه نفر رو اینقدر برای آزار و اذیتی بدتر از مرگ انتخاب کنه. ما فقط یه زندگی داریم – یه زندگی کوتاه و کوچیک، برای زندگی کردن، و بعد، فکر کردن به اینکه، هر کاری از دستمون بر میاد انجام بدیم، که ممکنه برای همیشه برای ما تباه بشه!» «فکر میکنی شانسش از بین رفته، برای همیشه از بین رفته؟ اون هنوز جوونه. فکر میکنی هیچی نمیتونه اونو از بین ببره؟» «چرا از من میپرسی؟ خودت که میدانی این چیزی بهترین سالن زیبایی در تهران است که کسی نمیتواند بیشتر از آن عمر کند. چه فایدهای داشت که من و تو – من و تو و پدر – دوست او بودیم؟ چون میدانم که این اتفاق خواهد افتاد. من به خاطر اشتباهاتش به او احترام میگذاشتم.
سالن آرایش طرشت سپس خانم هاردی بلند شد و شالش را دور خود پیچید و گفت: «بیا، بریم خونه. دلم گرفته، و اوه! نمیتونم تحمل کنم که زندگی یه انسان بتونه اینقدر تباه بشه، اینقدر مطلقاً و به طرز جبرانناپذیری نابود بشه. خیلی بیرحمانهست. در واقع، تقریباً آدم رو به این فکر میندازه که این دنیا کار خدای عدالت و رحمت نیست.
طرشت
به دوست بودن با او افتخار میکردم. اما همیشه احساس تمسخر و توهینهایی که به او میشد، دردناک بود. اگر آنها هرگز به این خوبی پنهان نشده بودند، او میدانست که وجود دارند. اما به همین دلیل، من با افتخار دست او را در مقابل همه دنیا میگیرم.» نگاه انسلی از دیدن جدیت دخترک از شادی برق زد و همانطور که به او نگاه میکرد، دوباره به عکسی که دوازده سال پیش آن شب دیده بود فکر کرد. نگاه صادقانه و بیباک کودک به ذهنش بازگشت و به نظرش رسید که آن زن، همان کودک است.
و چیزی فراتر از آن. همین که به پلهها رسیدند، زن رو به او کرد که روی آخرین پله ایستاده انواع سالن زیبایی رنگ مو و مراقبت از مو بود و با ملایمت گفت: «بیملاحظگی مرا به خاطر مالیخولیای خودت میبخشی، نه؟ آن موقع نمیدانستم، اما حالا میفهمم.» «هرگز در موردش صحبت نکن، خانم گریس. من حتی آن موقع هم شما را به اندازه کافی خوب میشناختم که حرفتان را اشتباه تعبیر نکنم.
با این حال، حالا دیگر با غم و اندوه کنار آمدهایم، مگر نه؟ میدانید،» او در حالی که به او لبخند میزد، اضافه کرد، «میدانید که ساعت از دوازده گذشته و صبح کریسمس بهترین سالن زیبایی در تهران است؟ بگذارید برایتان آرزوی خوشبختی و برکت کنم. فکر میکنم لیاقتش را دارید. به شما گفته بودم که فکر میکنم تأثیر خوبی دارید و برای خوشحال کردن دیگران به دنیا آمدهاید. حالا مطمئن هستم. میتوانم از روی تجربه بگویم، چون امروز نسبت به روزهای گذشته احساس خوشبختی بیشتری داشتهام.» «اگر من آن هستم، تو چی هستی؟ تو خودت یک جعبه کریسمس هستی. یادت باشد، من تو را تصاحب کردهام و میخواهم فردا صبح تو را به عنوان جعبه کریسمس خودم به پدرم تقدیم کنم.
سالن آرایش طرشت در این بین تو مال من هستی.» «و به حق، سرنوشت من، بانوی من، خوش آمد میگوید. شب بخیر.» او در حالی که صحبت میسالن آرایشگاه در تهران کرد، دستش را به آرامی در دست گرفت، سپس به آرامی خم سالن زیبایی در تهران شد و با لبهایش آن را لمس کرد و گفت: «شب بخیر، گریسی، فرشته خوب من!» زمزمهی ضعیفی به گوش رسید: «شب بخیر.» و او به سرعت از پلهها بالا دوید و در داخل خانه ناپدید شد.


















