آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج
آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج | شروع گرفتن صفر تا صد خدمات زیبایی در انواع لاین مو با کیفیت 100% تضمینی, لطفا میزان اهمیت آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج را برای شما فراهم کنیم.۲۶ آبان ۱۴۰۴
آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج همانطور که تعداد روزها و حتی نامشان را فراموش کرده بودیم. همیشه یک قدم بیشتر برمیداشتیم، همیشه. آه، سربازان پیاده نظام، یهودیان سرگردان رقتانگیزی که همیشه در حال رژه رفتن هستند! آنها به صورت ریاضی وار، در ردیفهای چهارتایی، یا به صف در سنگرها، با بار آهنی خود به توان چهار، اما جدا، جدا، رژه میروند. خم شده به جلو، تقریباً به خاک افتاده، پاهایشان را دنبال خود میکشند و مردگان را لگد میزنند.
سالن زیبایی : تکرار بیحساب حرکات، عظمت چیزها آنها را به زمین میکوبد. آنها توسط استخوانها و عضلاتشان، وزن انسانی خودشان به زمین کشیده میشوند. با تنها ده دقیقه توقف، فرو میروند. “وقت خوابیدن نیست!” آنها میگویند “مهم نیست” و مانند افراد شاد به خواب میروند. ناگهان فهمیدیم که هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد! همه چیز برای ما تمام شده انواع سالن زیبایی رنگ مو و مراقبت از مو انواع سالن زیبایی رنگ مو و مراقبت از مو بود و قرار بود به اردوگاه استراحت برگردیم. دوباره این را با خودمان تکرار کردیم. و یک شب آنها گفتند: «داریم برمیگردیم»، هرچند که نمیدانستند، همانطور که مستقیماً جلوی آنها میرفتند.
آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج
دارند به جلو میروند یا به عقب. در کوره گچی که از کنارش رد میشویم، شمع کوچکی روشن بهترین سالن زیبایی در تهران است و در زیر نور ضعیف آن، چهار مرد نشسته اند. نزدیکتر که نگاه میکنیم، سربازی را میبینیم که از سه زندانی مراقبت میکند. دیدن این سربازان دشمن با لباسهای ژنده سبز و قرمز، حس قدرت و پیروزی را به ما میدهد. صداهایی از میان جمعیت از آنها سوال میپرسد. آنها وحشتزده و مبهوت هستند؛ مشتهایی که گونههای زردشان را بالا نگه داشته، کاریکاتورهای مثلثی از چهرهها را به نمایش میگذارد.
گاهی اوقات، در مواجهه با یک سوال صریح، علائمی از بلند کردن سرشان نشان میدهند و با دستپاچگی سعی میکنند پاسخی بدهند. از گروهبان مولر پرسیدند: «اون یارو چی میگه؟» «او میگوید که جنگ تقصیر آنها نیست؛ تقصیر آدمهای بزرگ است.» مارگات غرغر میکند: «خوک!» از تپه بالا میرویم و از طرف دیگر آن پایین میرویم. در پیچ و خم، به سمت درخششهای جهنمی در آن پایین هدایت میشویم. در پای تپه توقف میکنیم. باید منظره واضحی وجود داشته باشد، اما عصر است – به دلیل هوای بد و به دلیل اینکه آسمان پر از چیزهای سیاه و ابرهای شیمیایی با رنگهای غیرطبیعی است. طوفان با جنگ در هم آمیخته است.
بالاتر از فریاد شدید و خشمگین گلولهها، صدای غرش آرام رعد را شنیدم که بر همه چیز تسلط داشت. آنها ما را در ردیفهای زیرزمینی میکارند، رو به دشتی وسیع با شیب ملایم که از افق به سمت ما سرازیر میشود، دشتی با انبوهی از خارها و درختان که طوفان موهایشان را گرفته است. طوفانهای شدید باران و سرما از روی آن میگذرند و آن را عظیم میکنند؛ و رودخانهها و فجایع غوغا در امتداد مسیر صدفها وجود دارد. در آن سو، زیر توده آسمان سرخ زنگزده و شعلههای عبوس آن، شکافی زرد رنگ باز میشود که در آن درختان مانند چوبه دار ایستادهاند. خاک تکه تکه شده است.
پوشش زمین به صورت تختههای زیادی دمیده شده است و قلب آن به رنگ قرمز مایل به قرمز و با خطوط سفید دیده میشود – تا جایی که چشم کار میکند، قصابی. الان کاری جز نشستن و لم دادن تا حد امکان راحت نیست. همانجا میمانیم و نفس میکشیم و کمی زندگی میکنیم؛ آرام هستیم، به لطف آن توانایی که داریم که نه گذشته را ببینیم و نه آینده را اما خیلی زود لرزهای همه ما را فرا گرفت. «گوش کن! متوقف سالن زیبایی در تهران سالن زیبایی در تهران شد! گوش کن!» سوت گلولهها کاملاً قطع شده است، و توپخانه نیز. این سکوت شگفتانگیز است. هر چه بیشتر طول بکشد، بیشتر ما را با اضطراب حیوانات سوراخ میکند.
هیچ نقطهای در دوردست وجود ندارد که آنها در حرکت نباشند. بالاخره یکی میگوید: «بله، مطمئناً خانوادهی بوخه هستند!» و سپس در دشت شیبدار، شکل جغرافیایی عظیم ارتشی را که به سمت ما میآید، تشخیص میدهیم!
پشت سر و روبروی ما، صدای ترق و تروق وحشتناکی میشکند و ما را در اعماق درهای از شعلهها اسیر غم میکند، شعلههایی که دشت مردانی را که بر فراز دشت رژه میروند، روشن میکنند. آنها را در دوردستها، در تعداد بیشماری، آشکار میکنند، صفوف اول خود را جدا میکنند، کمی میلرزند و دوباره، خاک گچی را به مجموعهای از نقاط و خطوط تبدیل میکنند، مانند چیزی که نوشته شده باشد! بهت و حیرتی غمانگیز ما را در برابر آن عظمت زنده گنگ میکند. آنگاه میفهمیم که این لشکر که سرچشمهاش از نظر پنهان است، به طرز وحشتناکی توسط هفتاد و پنج سالههای ما به توپ بسته میشود؛ گلولهها از پشت سر ما شلیک میشوند و به جلوی ما میرسند.
آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج ما در سر و صدای ابدی زندگی میکردیم؛ و اکنون که پنهان شده است، ما را میلرزاند و بیدار میکند و ما را دیوانه میکند. «اون چیه؟» پلکهایمان را میمالیم و چشمانمان را کاملاً باز میکنیم. سرهایمان را بیهیچ احتیاطی از بالای جانپناه فروریخته بالا میبریم. از یکدیگر میپرسیم: «میبینی؟» شکی در این نیست؛ سایهها به هر کجا که نگاه کنید، روی زمین در حرکتند.
میدان کاج
در میان صفوف لیلیپوتی، ابرهای دود غولپیکر مانند خدایان جهنمی میجهند. برق گلولههایی را میبینیم که وارد آن جسم میشوند و بر روی زمین پراکنده میشوند. در جاهایی کاملاً خرد و سوزانده میشود و آن ملت مانند منقلی پیش میرود. بیوقفه به سوی ما سرازیر میشود. افق پیوسته امواج جدیدی تولید میکند. زمزمهای وسیع و ملایم میشنویم که برمیخیزد. با نورهای اشکآلود و سوسویهای کمفروغشان، از دوردستها به جشنی شبانه در شهری باشکوه شباهت دارند. ما نمیتوانیم در برابر بزرگی آن حمله، عظمت آن مجموع، کاری انجام دهیم. وقتی تفنگی شلیک کوتاهی میکند، کوچکی هر شلیک را واضحتر میبینیم.
آتش و فولاد در تمام آن زندگی غرق میشوند؛ مانند دریا بسته میشود و دوباره شکل میگیرد. «آتش سریع!» ما به شدت شلیک میکنیم. اما فشنگ زیادی نداریم. از وقتی به خط اول رسیدیم، دیگر مهمات ما را بازرسی نمیکنند؛ و بسیاری از مردان، به خصوص در این روزهای آخر، از شر بخشی از بار خلاص شدهاند که باعث کبودی باسن و شکم و کندن پوست میشود. کسانی که میآیند شلیک نمیکنند؛ و از بالای بیشه سوزان خط ما میتوان دید که هنوز از شرق سرازیر میشوند. آنها در صفوف فشرده قرار دارند.
آرایشگاه زنانه سعادت آباد میدان کاج میتوان گفت که انگار به هم چسبیدهاند. آنها از تفنگهایشان استفاده نمیکنند. تنها سلاح آنها تعداد بیشمارشان بهترین سالن زیبایی در تهران است. آنها میآیند تا ما را زیر پای خود دفن کنند. ناگهان تغییر جهت باد، بوی اثیر را به مشاممان میرساند. تفرقههایی که به سمت ما میآیند مست هستند! ما این را اعلام میکنیم، دیوانهوار به خودمان میگوییم.


















